دیشب چقدر جای تو خالی بود ای نازنین ، و چقدر بی نهایت بود غم نبود تو در این شهر!

آن گاه که پسرک فقیری خسته و نالان از سختی های روزگار در میان بساط فال حافظ و سکه های پول خرد خود بر روی زمین خوابیده بود و از سرما داشت می لرزید آن هم در کنار ماشین های آن چنانی و گران قیمت پارک شده در کنار خیابان، پیش خود فکر کردم اگر تو بودی آیا باز هم جایی برای این همه تناقض بود؟ !

مولای من تنها تویی که ناجی تمام جهان و جهانیانی و فقط تویی که می توانی با عدالتت دنیا را رنگ تازه ای ببخشی.

بیا که سخت تشنه ی عدالتیم...